ضرری نداره که بخونینش
من وقتی خوندمش انگار گلوم باز شد و تونستم یه نفس عمیق بکشم!
گاهی لازمه آدم بزنه تو خاکی و یه هوایی عوض کنه
هواخوری خوش بگذره!!
ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي که حقوق ميگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته ميکشيد، نيمي از ماه سيگار برگ ميکشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.
من يازده سال با ويلان همکار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل ميشدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ ميکشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگياش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟
هيچ وقت يادم نميرود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهرهاي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟
بهت زده شدم. همينطور که به او زل زده بودم، بدون اينکه حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!!
ويلان همينطور نگاهم ميکرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ...
حالا که خوب نگاهش ميکردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جملهاي را گفت. جملهاي را گفت که مسير زندگيام را به کلي عوض کرد.
ويلان پرسيد: ميدوني تا کي زندهاي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني
درود بر شما
پاسخحذفبا سپاس از حضور گرمتان
بسیار از مطالب اموزنده و مفید شما استفاده بردم...
میستاییم فروهرهای نیرومند و پاك و توانای پیروان «راستی» را؛ آنان كه پیمانشناس، دلاور و نیرومندند؛ آنان كه در برابر آزار دشمنان، ما را پناه میدهند؛ آن بخشایشگران مینوی درمانبخش، كه از داروی «راستی» بهرهمندند؛ آنان كه پهناورند همچو زمین، كه فرازمندند همچو خورشید...
درود
پاسخحذفیهدا داستان بدی نبود. تونست یک لبخند روی لبم بیاره.
درباره 13 آبان خودم هم دنبالشم که ساعتی محلی چیزی ازش گیر بیارم.
از یک چیز مطمئنم. یک سری میدونها مثل هفت تیر و ولیعصر و ونک و... حتما شلوغه.
با ((7 آبان گرامیداشت بزرگترین انسان تاریخ بشریت)) به روز شدم.
بدرود. پاینده ایران
دانلود (فیلتر شکن) برای یوتیوب و چند لینک مهم دیگر همراه با دانلود نشریه بیداری
پاسخحذفبروزم
یهدا جان من شما رو لینک کردم
پاسخحذفما شانس نداریم. اگه پولمون را خرج کنیم دیگه عزراییل هم با ما کاری نداره و 200 سال بعد را باید با بدبختی زندگی کنیم.
پاسخحذفاگر هم پس انداز کنیم همین وسط اتاق خواب یک تریلی ما را زیر می گیره.
مشکل اینه که فقط یک بار زندگی می کنیم.
سلام. اعتراض یک دانشجوی برنده المپیاد جهانی در دیدار رو در رو با خامنه ای
پاسخحذفیهدا جان مطالب این بارت هم جالب بود اما چقدر زود بزود بروز میشی من دیگه به خودم سپردم هر روز بهت سر بزنم چون مطالب جالبی مینویسی و نمیخوام از دستش بدم قربانت نوشین
پاسخحذفداستانتون بسیار خوب بود، من هم موافقم که زندگی ما تنها همین امروزه...البته زندگی نه به این کارهاییه که در داستان شرح داده شده، زندگی بالا تر از این حرف هاست
پاسخحذفمن هم باخوندن این داستان همراه شما در جاده خاکی نفسی تازه کردم دوست خوبم، اما انگار قافله ی جنبش سبز در حال حرکته و نمی خوام جا بمونم...پس همراه شو عزیز
the one & the only role of my life :
پاسخحذفlive now ,
life is short ,
time is luke !
time is luck !!!
پاسخحذفسلام به دوست خجالتی درونگرا کتابخون عشق مجادله عشق ورزش و عشق سرعت من!!... خوبی یهدا جون؟؟... ممنونم که به من سر زدی و سپاس از نظرات خوشگلت عزیزم... هرچند که نفهمیدم خوندن دو قرن سکوت چه ربطی داشت با نوشته های من!؟!... من این کتاب رو سالها قبل خوندم و حتی چاپ قبل از انقلابشو هم که با بعد از انقلاب فرق داره خوندم... به هرحال ازت ممنونم... این داستان خیلی باحال و برخی از دیگر پستهای وبلاگتم خوندم و انقده خوشم اومد که فوری لینکت کردم که هرگز گمت نکنم... شبیه این داستان به نظرم اومد : یکی میمیره و یک رند به مجلس ختمش میره و میپرسه آیا این آقا بر اثر افراط در مشروبخوری مرده؟؟... میگن نه... میپرسه پس لابد بر اثر افراط در نشئه بازی و مواد مخدر نفله شده؟؟... میگن نه!... میگه پس لابد در روابط جنسی افراط کرده که به این روز مرگ افتاده؟؟؟... باز میگن نه... آخرش رنده عصبانی میشه و میگه پس لابد سیگاری دیگه بوده و براثر سیگار سرطان گرفته مرده!... دوباره میگن که نه... اینم نه!!... خلاصه رنده نفسی به آرامی میکشه و درحالیکه میره میگه : خوب خیالم راحت شد پس یه دفعه بگین که این بابا الاغ بوده و اصلا آدم نبوده که ریه و قلب و ...و خلاصه همه بدنشو سالم تحویل خاک داده!؟!... بی مزه بود...نه؟؟... فقط چون دیدم با عبید هم حال میکنی دلم نیومد که این حکایت بی مزه رو واست نگم... به هرحال شاد باشی و زود به زود به من سر بزنی
پاسخحذفشما پرسش فلسفی کردید. بنده به بضاعت اندک خود در مقام جواب چند سطری سخن گفتم. اینک آن سخن را تفسیر و تشریح کردید بدون تطبیق به اصل. این مغلطه رایج در جامعه است که گفتمان اصیل فلسفی را بی واسطه به سطح تعابیر عامیانه می کشانند و لپ کلام در این عمل گم می گردد. چنانچه بحث شرح و تفسیر بود آنوقت باید از ابتدا با موازین دیگری به بحث وارد می شدیم. از فرمایشات شما تنها این دستگیرم شد که جانب خویشتن را حقیقت تام و کمال مطلق می پندارید در حالی که هیچ یک نفر انسان نمی تواند ادعا داشته باشد که جانب مطلق حقیقت است. حقیقت متکثر است چون هستی و ذات واجب الوجود متکثر است. بنده سیاسی نیستم اما هر دو طرف دعاوی سیاسی این روزها را تا حدودی به حق می دانم. راجع به دولت فعلی هم اگر کمی واقع بین باشیم در میابیم که خارج از محدوده ی شمال تهران مردم تا حدودی با برنامه های کلان حاکمیتی همگام و همدل هستند.
پاسخحذفهمیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی را که میشود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت زیرا همیشه دیر است.
پاسخحذفبر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است،من می گویم که همیشه دیر است.
هر کاری را که می خواهیم بکنیم کاری است که لااقل باید صدها سال پیش می کردیم.
بنابر این دیر شده هر کار که باشد ، این است که فرصت نیست کار امروز را به فردا بیافکنیم.
این روایت که فرموده اند : « برای دنیایت آنچنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرتت آنچنان که گویی فردا می میری » چقدر عالی است .
به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که درمسیر اصالت کار و مسئولیت انسانی است - کار برای دیگران و جامعه و انسانیت - دستپاچه باش ، همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی.
این است که من همیشه حرف آخر را اول می زنم چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم دیگر به حرف آخر نرسم.
دوست سبزم پاینده باشی منتظر حضورت هستم[گل][گل]
بادرودبه شما
پاسخحذفمارا به نیکی یاد کنید که:
پوسیدیم وپوساندیم
ولی نسلهای اینده کلوخهای باقی مانده از خرافات ودین فروشان عصر را به دریای باورهای راستین واقعیت پرتاب خواهند کرد
وخطوط غبار گرفته معرفت انسانی را با عطر خوش بوی همزیستی خودباورانه پاک خواهند کرد وخورشید سعادت را در غروب وطلوعش همیشه با اندیشه های روشنائی یکسان معنا خواهند که دیگر برای شب معنائی به نام تیره وتاریکی نباشد وبندهای اسارت را با نگرش زرف وبا نیروی خلاقیت مسئولیت پذیری پاره کرده وزندانهای محجوران وخودخواهان را به طومار زمان خواهند پیچاند که هیچ زمانی دیگر دراین سرزمین بنائی به نام حبس بنا نگردد
وان نسلها همین فرزندان کنونی پدران ان زمانند که سلطنت وپادشاهی را برانداختند وچون نتوانستند از دام صیادان حیله گر روحانیون رهائی یابند لاجرم این امر مهم را به فرزندان خودشان واگذار کرده وخودشان حامی نسلهایشان باقی ماندند وهردو نسل باهم ویک صدا شعارشان این است که:
نه شاه می خواهیم ونه ملا
لعنت به آیه الله
نه شرقی نه غربی
جمهوری سبز ملی
از اینکه سرزدی متشکرم